حکایت آن غلامِ تِرِندپرست
یکشنبه 14 خرداد 1402
روزی مریدان نزد شیخ آمدندی و گِلِمندی بسیار همی کردندی که فلان کارفرما، غلامی حلقه به گوش دارد در منصب CTO که هنگام مصاحبهء فنی، از اصل DRY سوال پرسیده و یَک یَکه مریدان را مردودِ سخت نموده است!
شیخ که از مخالفان سرسختِ تِرِندگرایی بود و در جوانی، تِرِندگرایان زیادی را از دَمِ تیغِ کلامِ راستینِ خویش گذرانیده بود، فرمود: بروید و آن مردکِ بوووقیوز را در گونی نموده، نزد من بیاورید!
مریدان رفته و چنان کردند...
شیخ رو به غلام نمود و فرمود: مردک...
تو را چه شده که یَک یَکه مریدان ما را مردودِ سخت نمودهای؟!
از کجا چنین جرأتی در تو پدیدار گشته؟!
بازگو تا ندادم به غِلمان تبدیلت کنند!
غلام گفت: در فلان ویدیو و بهمان سایت و چَهمان کامیونیتی چنین گفتهاند و چنان کردهاند و این مطلب تِرِندِ روز باشد...
شیخ در اندیشه گشت و در حالی که بر ریش بُزیِ خویش دست میکشید فرمود: ای مردکِ پیرینسیپال-فِتیشِ ملعون...
مگر تو نمیدانی که نیازمندیهای بیزینسهای این دیار، آنقدر بیمایه و بیحساب و کتاب است که هیچ اصلی اینجا کارگر نیافتد؟!
غلام گفت: دانم، ولی این روزها پیرینسیپال از نان شب واجبتر است و بوووقکلاسِ خاص دارد...
شیخ با حالت عصبِ زیاد فریاد برآورد: خاموش ملعون...
تو را سوالی پرسم، فکر کرده، جوابی بازگوی.
اگر مرا متقاعد نمودی، آزادی بروی و مریدانم به مدت 3 ماه، اَنتِرنیِ تو را خواهند نمود...
عامّا...
اگر نتوانی مرا متقاعد کنی، غِلمانی سخت از تو خواهم ساخت...
غلام که خود را در حلقهء مریدانِ تا خشتک مسلح گرفتار دید، با صدای «تام و جری» آب دهان خود را به سختی بلعید و گفت: قبول...
* در برخی روایات ضعیفه آمده که در آن لحظه، تِم موزیک «کابول کابول» اِمراه نیز شنیده میشده...
شیخ در حالی که چشمانش برق 220 ولتِ گیرایی میزد، با نیشخندی بُرونکاوار فرمود: شبها که با ناموسِ محرمِ خویش خلوت میکنی، آیا اصل DRY را رعایت مینُمایی؟
غلام سرخ و سفید گشت و رو به شیخ نموده و فریاد برآورد: هرگز...
شیخ فرمود چرا ناموس خود را یک بار به قاسم بقّال، یک بار به جاسم چَقّال، یک بار به عباس واکسی، یک بار به جابر تاکسی،... نمیسپاری؟!
مگر خودت نمیگویی اصل Don’t Repeat Yourself بوووق کلاس دارد؟!
خب در اون شرایط هم Don’t Repeat Yourself دیگه...
مریدان که از خباثت گفتار و مِناعت کردار و لطافت رُخسار و جسارت پندار شیخ دچار 34,5 درصد افزایش هوش هیجانی شدهبودند، آنچنان خشتک درانیدند و سر به بیابان گذاشتند که به مدت سه سال و اَندی کمبود نیروی کار بوجود آمد و هیچ کارفرمایی نتوانست حتی بصورت دورکار نیرو بیاستخدامد!
از سرنوشت آن غلام بخت برگشته نیز خبر دقیقی در دست نیست؛ شاهدانی در لینکتین گفتهاند که آخرین بار در ولایت نیوجِرسی، در جشن پِرایدِ ماه ژوئن، با دامن مینیژوپِ رنگینکمانی دیده شده!
انجمن CTOهای مقیم پایتخت نیز پس از شنیدن این روایت، از ترس کرامات غِلمانیِ شیخ، پیمان صلح نامهای با عنوان «ما بوووووق بخوریم دیگه از تِرِندها سوال کنیم» تهیه و همگی امضا و تسلیم شیخ نمودند.